کد مطلب:279241 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:239

نوشتن کاغذ برای دیدار امام زمان
حكایت دوم كه در آن ذكری است از تأثیر رقعه استغاثه: عالم صالح تقی مرحوم سید محمد پسر جناب سید عباس كه حال زنده و در قریه جب شیث از قرای جبل عامل ساكن است و او از بنی اعمام جناب سید نبیل و عالم متبحر جلیل سیدصدرالدین عاملی اصفهانی صهر شیخ فقهاء عصره شیخ جعفر نجفی رحمه الله است. سید محمد مذكور به واسطه تعدی حكام جور كه خواستند او را داخل در نظام عسكریه كنند از وطن متواری شده با بی بضاعتی به نحوی كه در روز بیرون آمدن از جبل عامل جز یك قمری كه عشر قران است چیزی نداشت و هرگز سؤال نكرد و مدتی سیاحت كرد و در ایام سیاحت در بیداری و خواب عجایب بسیار دیده بود بالاخره در نجف اشرف مجاور شده و در صحن مقدس از حجرات فوقانیه سمت قبلی «قبله؟» منزلی گرفت و در نهایت پریشانی میگذرانید و بر حالش جز دو سه نفر كسی مطلع نبود تا آنكه مرحوم شد.

و از وقت بیرون آمدن از وطن تا زمان فوت پنج سال طول كشید و با حقیر مراوده داشت بسیار عفیف و با حیا و قانع و در ایام تعزیه داری حاضر میشد و گاهی از كتب ادعیه عاریه میگرفت و چون بسیاری از اوقات زیاده از چند دانه خرما و آب چاه صحن شریف بر چیزی متمكن نبود لذا به جهت وسعت رزق مواظبت تامی از ادعیه مأثور داشته و گویا كمتر ذكری و دعائی بود كه از او فوت شده باشد غالب شب و روز مشغول بود، وقتی مشغول نوشتن عریضه شد خدمت حضرت حجت علیه السلام و بنا گذاشت كه چهل روز مواظبت كند به این طریق كه قبل از طلوع آفتاب همه روزه مقارن باز شدن دروازه كوچك شهر كه به سمت دریا است بیرون رود رو به طرف راست قریب به چندان میدان دور از قلعه كه احدی او را نبیند آنگاه عریضه را در گل گذاشته به یكی از نواب حضرت بسپارد و به آب اندازد، چنین كرد تا سی و هشت یا نه روز، فرمود: روزی بر میگشتم از محل انداختن رقاع و سر را به زیر انداخته و خلقم بسیار تنگ بود كه ملتفت شدم گویا كسی از عقب به من ملحق شد با لباس عربی و چفیه و عقال، و سلام كرد من با حال افسرده جواب مختصری دادم و توجه به جانب او نكردم، چون میل سخن گفتن با كسی را نداشتم، قدری در راه با من مرافقت كرد و من با همان حالت اولی باقی بودم پس فرمود به لهجه اهل جبل: سید محمد! چه مطلبی داری كه امروز سی و هشت روز یا نه روز است كه قبل از طلوع آفتاب بیرون میآیی و تا فلان مكان از دریا میروی و عریضه ای در آب می اندازی گمان میكنی كه امامت از حاجت تو مطلع نیست؟ سید محمد گفت من تعجب كردم كه احدی بر شغل من مطلع نبود خصوص این مقدار از ایام را و كسی مرا در كنار دریا نمیدید و كسی از اهل جبل عامل در اینجا نیست كه من او را نشناسم خصوص با چفیه و عقال كه در جبل عامل مرسوم نیست پس احتمال نعمت بزرگ و نیل مقصود و تشرف به حضور غایب مستور امام عصر علیه السلام را دادم و چون در جبل عامل شنیده بودم كه دست مبارك آن حضرت چنان نرم است كه هیچ دستی چنان نیست با خود گفتم مصافحه میكنم اگر احساس این مرحله را نمودم به لوازم تشرف به حضور مبارك عمل نمایم، به همان حالت دو دست خود را پیش بردم آن جناب نیز دو دست مبارك پیش آورد مصافحه كردم نرمی و لطافت زیادی یافتم یقین كردم به حصول نعمت عظمی و موهبت كبری پس روی خود را گردانیدم و خواستم دست مباركش را ببوسم كسی را ندیدم.